سرخط خبرهای پیک ایران

۱۳۸۸/۶/۷

چه بودم ؟ چه شدم ؟ چه بر سر باورهای دینی من آمد ؟

در باغ پدر بزرگ نشانی از آب گرم و لوله کشی در قسمت ما نبود . در 5 سالگی برای گرفتن
وضو باید یخ استخر را درزمستان می شکستیم . در ماه رمضان در هوای مناسب , بر روی
تخت در محوطه , خوردن افطاری و سحری عالمی داشت که هنوز که هنوز است و بعد از
گذشت آن همه سال ,مرور آن برایم بسیار جالب است .
اوضاع در دبیرستان فرق کرد . زمانه نیز عوض شد . دوستان دیگری و پارتی و سینما و
........اما برنامه های محرم و رمضان جای خود را داشتند . این برنامه ها برای همه مردم
گرامی داشته می شد , حتی برای اقلیت های دینی .
دانشگاه و بعد از چند سال انقلاب 57 و بعد نزول اجلال شیطان بزرگ به مام میهن که با
دروغ و کشت و کشتار و تزویر و ریا بود , افق دیدگاه مرا نسبت به دین دچار تزلزل کرد.
همیشه سعی می کردم خود را راضی کنم یا قانع کنم که کارهایی که اینها می کنند , هیچ نوع
ارتباطی با دین ندارند اما قانع نمی شدم .
مخالفین مذهبی رژیم نیز بر این عقیده بودند که هیچیک از اعمال عمال حکومتی از خود خمینی
گرفته تا دیگران , هیچ ارتباطی با دین و مذهب ندارد و اینها با این کارهایشان دارند به دین
لطمه می زنند .بگیر و ببندها و زندانها و شکنجه ها و اعدام ها و مصادره اموال مردم از جمله
کارهایی بود که همیشه نام اسلام را بر خود داشت .
به کتابهایی که مربوط به صدر اسلام بود , رجوع فراوانی کردم . حتی بسیاری از کارهای
آن زمان را نیز مغایر با افکار خودم یافتم . سوالات بسیاری نیز داشتم و همیشه از کسانی که
ادعای مذهبی بودن داشتند می پرسیدم , اما با برخوردهای نامناسب روبرو می شدم و تهمت
کفر هم به دیگر عناوین من اضافه شد ! برده داری , رفتار با زنان , رفتار با اسرای جنگی ,
مسلمان شدن یا کشته شدن , تقسیم غنایم و ازاد گذاشتن در چپاول و ....همگی کارهایی بود که
در همان صدر اسلام نیز انجام می شد .
الآن هم بعد از سی سال جنایتکاران به نام دین و اسلام هرچه می خواهند می کنند . میگیرند ,
می بندند و می زنند و می کشند و مصادره می کنند و جان می ستانند . به نام خدا و امام زمان
و نایب برحقش و ولی فقیه و کوفت و زهر مار .
تنها اتفاقی که برای من روی داد , همان نوک سوزن اعتقادم نیز به باد رفت . دیگر خود را
مدیون چیزی به نام دین نمی دانم و باری را بر دوشم حس نمی کنم . خودم هستم و خودم و
افکار خودم . درست یا نادرست .
به راستی ما چه بودیم ؟ بر ما چه گذشت ؟ چرا اینچنین شدیم ؟ بر سر باورهای قشنگ
کودکی و جوانی ما چه آمد ؟ چه چیزهایی را به نام دین و اسلام در پاچه ما فرو کردند ؟
چرا این همه سوال برای ما پیش امد ؟
دیگر منتظر هیچ جوابی برای این سوالات نیستم . به همین وضع کنونی راضیم .
1 نظر:

ناشناس گفت...

مطلب جالبی بود. من هم دقیفا همین تجربه شما را داشته ام. اما الان اینگونه نیست که ندانسته اون تفکرات قدیمی را کنار گذاشته باشم بلکه با دلیل و عقل و منطق به این نتیجه رسیده ام که دین افیونی بیش نیست.
توصیه میکنم کتاب "تولدی دیگر" نوشته " شجاع الدین شفا" رو حتما بخون(میتونی تو گوگل سرچ و دانلود کنی). این کتاب فوق العاده است و با بیان منطقی خیلی از اون سوالاتی که برات پیش اومده رو پاسخ میده. این کا حداقل به آدم این ارامش رو میده که اشتباه نمیکنه و برای نحو تفکرش دلیل منطقی داره.
پایدار باشی

از : دارالمجانین
Balatarin

هیچ نظری موجود نیست: