اندر باب مفهوم استالین ستیزی
باب دوم
ا. م. شیری
٢ـ مفهوم واقعی استالین ستیزی
مخالفان عدالت اجتماعی چنان از "جنایات استالین" صحبت می کنند که گوئی، تمام حاکمان تاریخ، همه نظامهای اجتماعی- اقتصادی و سراسر تاریخ بشری قبل و بعد از دوره رهبری استالین پر از عدل و داد بوده است و فقط این یکی، تافته جدا از بافته از آب در آمد. و این برخوردی است خصمانه و متعصبانه. تعصب، دشمن منطق و عقلانیت است. چشم متعصب توان دیدن حقیقت را ندارد. عدل و انصاف کجاست؟ کدام کاخ، کاخ سفید و یا کرملین، کاخ الیزه و یا نیاوران... به عدل آباد شده است؟ اما، تداوم اوضاع ناگوار جهان امروزی و هر چه سخت تر شدن شرایط زندگی بشر و آنچه که فوقا اشاره شد، بعینه نشان می دهد: استالین ستیزی پدیده تازه ای نیست و صورت ظاهری و نام امروزی جنگ برای ممانعت از اجرای عدالت اجتماعی است. استالین ستیزی نام جعلی جنگ برده دار با بردگان و سرکوب قیام بردگان، جنگ فئودال با دهقانان بی حقوق و بالآخره، جنگ سرمایه دار است با کارگران تولید کننده نعمات مادی که با پیروزی انقلاب کبیر اکتبر، تغییر نام یافته است و هیچ ربطی به اعمال نیک و یا بد استالین ندارد. کما اینکه بعد از تخریب عدالت اجتماعی در اتحاد شوروی و شرق اروپا، این جنگ به مبارزه با بنیادگرائی اسلامی و تروریسم تغییر نام داده شد و ستیز با سوسیالیسم تحت نام استالین ستیزی، چاشنی همه این جنگها می باشد. این جنگ، تاریخی دیرینه دارد و با پیدایش طبقات و مالکیت، با جنگ ظلم برعلیه عدل، جنگ بیعدالتی و بی حقوقی برعلیه عدالت و حقوق انسانی، با جنگ تاریکی برعلیه نور، شرّ برعلیه خیر، بدی برعلیه نیکی همزاد است و بالآخره، در جنگ اضداد، طرف منفی آن است که متناسب با زمان و مکان و شرایط ، همیشه نام و شکل آن تغییر یافته است. این جنگ، جنگی است برای ممانعت از برقراری حاکمیت طبقات فقیر و پائینی جامعه و برعلیه اجرای عدالت اجتماعی در جوامع انسانی. استالین ستیزی، حربه برده داران و فئودالان "مدرن" و "متمدن" و بعبارت امروزی، سرمایه داران است. استالین ستیزی، مضمون و ماهیت اصلی مبارزه با افکار و اندیشه ها، آمال و آماجها، خواستها و آرزوهای عدالتخواهانه بشری، معنی ساده شده ستیز با جهان بینی و ایدئولوژی رهائی و آزادی انسان از قید و بندهای غیرانسانی اجتماعی است. رعایت عدل و انصاف در قضاوت، تنها موردی است که در برخورد به استالین و جامعه سوسیالیستی بفراموشی سپرده می شود. هر دیدگاهی که بخواهد خشونتهای دوره رهبری استالین در اتحاد شوروی را خارج از این چهارچوب و بدون پیکاوی ریشه ها و علل بروز آن، مورد بررسی قرار دهد، نه تنها هیچ کمکی در جهت روشن شدن حقایق و وقایع نخواهد کرد، حتی با چرخش بیهوده در دور باطل توهمات، سعی و کوشش خود را برعلیه برقراری عدالت اجتماعی درجامعه بکار خواهد گرفت. با این درک از موضوع و در حد گنجایش این نوشتار، به توضیح علل و پیامدهای استالین می پردازم.
٣ـ دستاورهای انقلاب اکتبر و نتیجه استالین ستیزی
غرب ایدئولوژیک و بطور کلی همه مخالفان عدالت اجتماعی، در برخورد به حوادث اتحاد شوروی در سالهای دهه ۱٩٣۰ چنان وانمود می کنند که گوئی یک گروه دیوانه آدم کش تحت رهبری استالین، بی هیچ دلیل و مدرکی مردمی را که راست- راست در کوچه و خیابان راه می رفتند و سرشان به کار و زندگی خود مشغول بود، می گرفتند و بعد از یک محاکمه فرمایشی، می کشتند. فراموش نکنیم که این شیوه، در انگلستان، در جریان قتل هفتاد هزار نفر در برج لندن به کار گرفته شد نه در شوروی. توجه داشته باشید که همه رهبران انقلاب اکتبر، از جمله استالین، نخبگان و فرهیختگان عالی رتبه علوم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فلسفی و انسانی بودند که هر کدام آثار و گنجیه های مکتوب گرانبهائی را به بشریت تقدیم کرده اند که هنوز هم از اهمیت و فعلیت آنها کاسته نشده است. حداکثر گفته مخالفان عدالت، یک کلی گوئی بوده و هست که گویا فقط به کشتار مخالفان مشغول بودند و دیگر هیچ. اما هیچوقت نمی گویند که؛ آیا آنها فقط مخالفان فکری بودند و یا جنایاتی را هم مرتکب می شدند. دشمنان و مخالفان عدالت اجتماعی هیچ وقت نگفتند و نمی گویند، انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبرــ بزرگترین انقلاب تاریخ بشری، به اعتراف دوست و دشمن ــ که در نوع خود مسالمت آمیز ترین انقلاب بود و فقط با کشته شدن ٨ نفر، آنهم در حوادث مختلف به پیروزی رسید، چرا و چگونه در سالهای دهه ٢۰ و ٣۰ قرن گذشت مجبور شد با شدت ضد انقلاب را دفع نماید.
هدف انقلاب کبیر اکتبر که با پیروزی خود راه جدیدی در پیش پای بشریت جهان گشود، برقراری حاکمیت طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستا و اقشار پائینی و تهیدست جامعه و اجرای عدالت اجتماعی بود و از همان ابتدای اجرای برنامه های انقلاب، با مخالفت و مقاومت مسلحانه شدید سرمایه داران و زمینداران بزرگ داخلی و جهانی مواجه شد. بازسازی آثار ویرانیهای ناشی از جنگ جهانی اول هنوز شروع نشده بود که گاردهای سفید جنگی شدید، جنگهای خونین داخلی را برعلیه دولت جوان کارگران و زحمتکشان و اجرای عدالت اجتماعی در کشور شروع کردند. جنگهای داخلی تا سال ۱٩٢۵ با حضور نظامیان ٨ کشور خارجی(آمریکا، ژاپن، فرانسه، انگلیس، آلمان، لهستان، چکوسلاواکی، ترکیه) و پشتیبانی تسلیحاتی، عملیاتی، اطلاعاتی، تشکیلاتی، مالی، تبلیغاتی آنها با شدت تمام درخاک اتحاد شوروی ادامه یافت. شدت این جنگها را با این گفته کلچاک، یکی از رهبران گاردهای سفید می توان درک کرد. وی می گفت:«یک آبادی سوخته و ویران، بهتر از آن است که یک ساکن آن عضو حزب بلشویک باشد». گاردهای سفید از هر تیر راه آن سراسری سیبری یک بلشویک و یا طرفدار آنها را آویخته بودند. در جنگلهای سیبری، هزاران نفر از طرفداران دولت شوروی را به درختان جنگل بستند تا زنده- زنده از گرسنگی بمیرند و یا خوراک جانوران و حشرات شوند. غرب و ارتجاع این واقعیتها و هزاران مورد مثل اینها را نه تنها نادیده می گیرد، حتی فراموش هم کند. ابعاد جنایت گاردهای سفید و ارتشهای دولتهای دخالتگر خارجی در مناطق غربی و قفقاز، از این هم دهشتناکتر بود. مثله کردن و زنده- زنده سوزاندن انسانها به ظن طرفداری از دولت شوروی، ترور مقامات حزبی و دولتی، رایج ترین شیوه مجازات بود. کشتار ٢٦ نفر از رهبران حزبی و دولتی ــ مشهور به ٢٦ کمیسر باکوــ با همکاری و حمایت نظامیان انگلیس و ترکیه، فقط یک نمونه از این جنایات است. (در این مورد و موارد دیگر، به کتابهای «غبار روبی از حقایق شوروی»، نوشته ایگور لیگاچوف و «دولتمردی نابغه، سیاستمداری بی همتا»، بقلم گنادی زیوگانوف، هر دو ترجمه اینجانب نیز رجوع کنید).
علیرغم شدت و وسعت جنگهای داخلی، اجرای برنامه های عدالت اجتماعی در کشور متوقف نشد. سازندگی و بازسازی اقتصاد کشور که در جریان جنگ جهانی اول از هم پاشیده بود، ادامه داشت. در پی شکست سخت گاردهای سفید و بیرون کردن نیروهای خارجی از کشور، سازندگی با دقت و سرعت ادامه یافت. بطوریکه، دولت شوروی تا سال ۱٩٢۷ توانست اقتصاد کشور را به سطح سال ۱٩۱٣، یک سال قبل از شروع جنگ جهانی اول برساند. حل مسئله ارضی، تأمین نان مورد نیاز مردم و صنعتی کردن کشور، مهمترین وظیفه انقلاب بود. در سالهای جنگ داخلی و پس از آن، هزاران تعاونی کشاورزی تأسیس و راه اندازی شد. در دوره صنعتی کردن (سالهای ۱٩٣٩ـ ۱٩٢٩)، بیش از ٩ هزار موسسه و واحد تولیدی عظیم، از جمله مجتمع های خانه سازی، راه اندازی گردید و مورد بهره برداری قرار گرفت. در مورد پیشرفتگی و عظمت صنایع شوروی همین بس که بدانید در نتیجه زلزله ۷ درجه ریشتری باکو در اواخر پائیز سال ٢۰۰۰ میلادی و زلزله ٨ درجه ریشتری سه سال قبل در شرق روسیه، هیچ انسانی کشته نشد و به هیچ ساختمانی هم آسیب نرسد. دولت سوسیالیستی برای ریشه کن کردن بیکاری، بی سوادی، بی مسکنی مصمم بود. در سال ۱٩٢٩ بیکاری را برانداخت. لغو بیکاری بزرگترین معجزه اجتماعی در تاریخ بشری بود و تجارب تا کنونی تاریخ نظامها و دولتها نیز ثابت می کند که بدون برقراری عدالت اجتماعی(سوسیالیسم) در جامعه، تکرار نخواهد شد و تمام برنامه ها و طرحهای بورژوائی برای براندازی بیکاری، از حد حرف و ادعاهای خالی فراتر نخواهد رفت. بدین ترتیب، ریشه های تمام مفاسد اجتماعی، از قبیل فساد، فحشاء، اعتیاد و غیره خشکانده شد. کشفیات، اختراعات و نوآوریها، پیشرفتها و دستاوردهای خارق العاده و جهشی در عرصه های اجتماعی، اقتصادی، علمی، تکنولوژیکی، و حتی هنری و غیره در دوره سازندگی، باعث آن شد که دولت شوراها، تحت رهبری استالین، فقط در طول نزدیک به سه دهه، بر روی ویرانه های امپراطوری روسیه، در یک کشور بزرگ نیمه فئودالی ــ نیمه سرمایه داری، یکی از دو قدرت بزرگ اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان را بسازد و راز استالین ستیزی درست در همین نکته نهفته است.
پیشرفتها و دستاوردهای معجزه آسای دولت کارگران و زحمتکشان، کینه و خصومت دشمنان عدالت اجتماعی را هر چه بیشتر برانگیخت. آنها که علیرغم حمایتهای همه جانبه دولتهای امپریالیستی شکست سختی را در جنگهای داخلی تحمل کرده بودند، نمی توانستند نظاره گر اجرای عدالت در جامعه باشند. از این رو، تاکتیک و شیوه مقاومت خود را تغییر دادند. طبق یک دستور العمل اکید، برای عضویت درحزب و «مشارکت» در سازندگی صف کشیدند. و این آغاز فاجعه همه بشریت بود که در سالهای اول دهه آخر قرن بیستم به تخریب عدالت اجتماعی و تجزیه کشور شوراها، کشور خلقهای دوست، کشور انسانیت و عدالت، تکیه گاه صلح و امنیت جهانی و بر افتادن حاکمیت کارگران و زحمتکشان انجامید. چگونه و چطور؟ به توضیحات فشرده و مختصر زیر توجه فرمائید:
طبیعتا، روی آوردن بقایای گاردهای سفید به سوی حزب و "مشارکت" در امور سازندگی با استقبال روبرو شد. بتدریج، در داخل ارگانهای حزبی و دولتی برای خود جا باز کردند و قوام گرفتند. خرابکاری از داخل شروع شد. رایج ترین شیوه کار آنها، آتش زدن اموال و اماکن عمومی، انبار علوفه و غلات بود که حتی تا روزهای آخر موجودیت شوروی نیز تکرار می شد. بیش از نود درصد بذرها را قبل کشت می جوشانیدند و یکی از علل مهم قحطی بزرگ سالهای ۱٩٣۰ نیز همین بود. واکسنهای مورد نیاز دامها را نابود می کردند و بجای آنها، واکسنهای آلوده تزریق می کردند. هرگاه و در هر جا تصمیم به خرابکاری داشتند، با انواع حیله و ترفند، پای بلشویکهای صادق را به محل وقوع جرم می کشانید و در حضور وی، برنامه پلید خود را عملی می کردند. سپس، بطور جمعی همان شخص را مقصر معرفی کرده و برعلیه او شهادت می دادند. پدر ایگور لیگاچوف، یکی از رهبران شوروی و رقیب اصلی گارباچف در سال ۱٩٨۵، تنها یک نمونه از این پلید کاریهای ضد انقلاب است که با همین شیوه به پای چوبه دار فرستاده شد. در این باره، عیسی حسین اف، یکی از نویسندگان ضد شوروی آذربایجان، رمان مستندی در۵٤۰ صفحه بنام «ایده آل»نوشته و در این کتاب، فقط جای قهرمان و ضد قهرمان را عوض کرده، دسیسه چینان و توطئه گران را بلشویکهائی معرفی کرده است که با عدالت اجتماعی سر جنگ داشتند. بلشویک و جنگ با عدالت اجتماعی! مضحک است؟ نه؟ بلی، صدها نفر از رهبران و مسئولان برجسته حزبی و دولتی، مثل سرگئی کیروف را در محل کار خود ترور کردند...
حضرت آیت الله! حتما شما نه در کتاب جناب رازینسکی و نه در هیچ یک از نوشته ها و تبلیغات مخالفان عدالت اجتماعی، هیچ مطلبی در باره این اعمال و اقدامات نخوانده اید. این توطئه ضد انقلاب، بعد از قربانی کردن بی گناهان زیادی شناسائی و کشف شد. غرب و دیگر دشمنان انقلاب، مقابله با این اقدامات را خشونت نامیدند. در اتحاد شوروی تقریبا کمتر کسی تا زمانیکه به اعمال خرابکارانه دست نزده بود، بخاطر اظهار نظر و یا موقعیت طبقاتی قبلی خود، تحت تعقیب قرار گرفت. توجه کنید که همه کارگران و دهقانان اتحاد شوروی همنظر استالین نبودند و عملا هم چنین چیزی ممکن نیست. اما، می دانیم که در دوره رهبری استالین هیچ کارگری و یا برزگری محاکمه نشد. نیکولای یلتسین، پدر همین باریس یلتسین، که تخریب سوسیالیسم را رهبری کرد، فقط یک مورد از صدها نمونه از این مدعاست. او، یکی از زمینداران بزرگ و شناخته شده بود که بیست سال بعد از پیروزی انقلاب اکتبر در سال ۱٩٣۷ اعدام شد. یعنی تا آن تاریخ، دولت کاری به نظرات و موقعیت قبلی او نداشت. مواضع و نظرات بوخارین و گروه او از سال ۱٩٢٢ بر همه رهبری حزب کمونیست معلوم بود و تا زمانیکه ترور رهبران حزبی و دولتی، از جمله، سرگئی کیروف را طراحی و اجرا نکرده بودند به خاطر نظراتشان مورد مؤاخذه قرار نگرفتند.
شروع جنگ جهانی دوم یک فرصت طلائی بود برای ضد انقلاب داخلی و خارجی. فاشیسم سرمایه داری اروپا، جنگ جهانی دوم را در حمایت از ضد انقلاب شکست خورده داخلی، با هدف براندازی اتحاد شوروی و جلوگیری از رشد روزافزون عدالتخواهی درجهان آغاز کرد. همچنانکه اطلاع دارید، این جنگ با پیروزی اتحاد شوروی به رهبری استالین خاتمه یافت و برای مدتی نسبتا طولانی، اروپا و همه جهان را از خطر طاعون فاشیسم رهانید. این جنگ، خرابیهای بسیار عظیمی را در اتحاد شوروی ببار آورد و ٢۷ میلیون نفر از صادق ترین فرزندان و دوستان انقلاب را بکام خود فرو برد. پیروزی بزرگ اتحاد شوروی در جنگ جهانی دوم، درس بزرگ بود برای ضد انقلاب داخلی و بین المللی. دیگر هیچ کسی تردید نداشت که با قهر و نیروی نظامی نمی توان بر عدالت اجتماعی در شوروی غلبه کرد. در پایان جنگ، بقایای ضد انقلاب داخلی، انتقامجویان و فرصت طلبان نان به نرخ روز خور، که در جریان جنگ نه تنها آسیب ندیدند، حتی تجدید سازمان هم کردند، جای خالی ٢۷ میلیون نفر را در سازمانهای حزبی، دولتی و اجتماعی اتحاد شوروی پر کردند، بتدریج دست بالا را گرفتند. باریس یلتسین که پدر زمیندارش در سال ۱٩٣۷ اعدام شده بود و خود در سال ۱٩٤۵ بعضویت حزب کمونیست در آمد و الکساندر یاکولیوف، یکی دیگر از قسی ترین دشمنان عدالت اجتماعی که بهمراه میخائل گارباچف تخریب عدالت اجتماعی را رهبری کردند، تنها نمونه هائی از هزاران نفری هستند که بعد از جنگ بعضویت حزب کمونیست در آمدند و مثل خوره به جان مردم و مملکت افتادند. چه دلیلی مقنع تر از این برای اثبات این مدعا که، بعد از تخریب سوسیالیسم و اعطای "استقلال" به جمهوریهای پانزدگانه متحد، همه رهبران و مقامات قبلی، با لباس دموکراسی در سمتهای خود ابقا شدند. در جمهوریهائی مثل گرجستان و... که زمینه ذهنی آماده نبود، بعد از یک دوره کوتاه به حاکمیت باز گشتند. با این استثناء که در دو جمهوری مولداوی و بلاروس هم بقایای سالم مانده حاکمیت قبلی، قدرت دولتی را از چنگ دموکراتها بیرون کشیدند.
در سال ۱٩۵٣ نیکیتا خروشچوف، یکی از سرسخت ترین مخالفان سوسیالیسم بر سر کار آمد. با روی کار آمدن خروشچوف، سوسیالیسم زدائی با نام رمز «استالین زدائی» در داخل نیز شدت گرفت. حزب و دولت حاکم، کم- کم از مردم فاصله گرفتند. روند مثله کردن سوسیالیسم آغاز گردید تا جائی که تا سالهای تخریب کامل سوسیالیسم، فقط اسکلت بسیار قوی آن بجا مانده بود. بتدریج فرمالیسم جایگزین ضوابط و مقررات گردید. کارگران و دهقانان که در دوره رهبری استالین همه کاره کشور بودند و کمترین آسیبی ندیدند، به تدریج به پله های پائین تر رانده شدند. گروههای ضد انقلاب داخلی، جنگ با سوسیالیسم را در هماهنگی و مرتبط با دشمنان خارجی عدالت اجتماعی پیش بردند و همیشه به امکانات تبلیغاتی و پشتیبانی تشکیلاتی آنها وابسته بودند که این نیز در عرف سیاسی، خیانت به وطن و جاسوسی شمرده می شود. برکناری خروشچوف، نتوانست نفوذ ضد انقلاب را کاهش دهد. آنها بحضور خود ادامه دادند و مترصد فرصت بودند. این فرصت را در اواخر سالهای ٨۰ با روی کار آمدن گارباچف بدست آوردند. ضد انقلاب، تا درون کاخ کرملین، حساس ترین نقطه رهبری دولت شوروی نفوذ کرده بود. پزشکانی به بیمارستان کرمیلن راه یافته، رهبران شوروی را بخاطر یک سرماخوردگی معمولی می کشتند (بعدها معلوم شد که همه آنها یهودی الاصل و وابستگان صهیونیسم جهانی بوده اند). ژندانوف، شرباکوف و بسیاری دیگر از این قبیلند. استالین به این مسئله پی برده بود و به همین جهت هم، هیچ وقت به بیمارستان مراجعه نکرد و زمانیکه در سال ۱٩۵٣ موضوع را با بریا، رئیس سازمان امنیت اتحاد شوروی در میان گذاشت و خواستار پیگیری موضوع شد، بدست بریا، مسموم و بدون اینکه هیچ ثروت و پولی در بانکهای داخلی و خارجی از خود بجای بگذارد، کشته شد (بخوانید حدیث مفصل از این مجمل). حضرت آیت الله منتظری! احتمالا شما تا کنون نمی دانستید که خود استالین نیز بمرگ طبیعی نمرده، بلکه به قتل رسیده است. لازم به ذکر است که اولا، فعالیت سازمانهای بویژه، صهیونیستی و تشکلهای بهائی هیچوقت در اتحاد شوروی متوقف نشد. ثانیا؛ پرونده پزشکان قاتل بحدی رسوا شده بود که حتی بعد از قتل استالین، بالاجبار و تحت فشار افکار عمومی، مجبور شدند این پزشکان را محاکمه و مجازات کنند. باری، ضد انقلاب مطمئن از این که؛ نه با جنگ داخلی و نه با راه انداختن جنگ جهانی، غلبه بر اتحاد شوروی و محو روحیه عدالتخواهی در جهان ممکن نیست، خوره وار به خوردن ریشه های عدالت اجتماعی پرداخت. تنها به نمونه هائی از خرابکارهای بسیار علنی و پیش پا افتاده این گروهها و باندهای ضد انقلابی توجه کنید:
در سال ۱٣٦٤، یعنی هفت سال قبل از شهادت کشور شوراها، به اتحاد شوروی رفتم. صبح روز اول با صدای بوق ممتد یک اتوموبیل بیدار شدم. تکرار همه روزه این صدا و تجمع زنان محله در اطراف آن، توجه مرا بخود جلب کرد. در همین چند روز اول، معلوم شد که این صدای بوق یکی از دهها تانکر حمل شیر است که زنان محلات به آنها «گاوان شیرده ما» نام داده بودند که با بوق ممتد خود، به محوطه مجتمع های مسکونی وارد و شیری را که باید به شیرخوارگاهها، مهد کودکها و کارگران شاغل به کارهای مضر در کارخانه ها برسانند، در محلات می فروختند و بجای مقدار فروخته شده، آب اضافه می کردند.
یکی دیگر از اقدامات معجزه آسای دولت اتحاد شوروی تعیین و تثبیت قمیت کالاها، چه بومی چه وارداتی بود. هر کالائی در سراسر کشور، یعنی یک ششم کره زمین، سالهای سال، به قیمت واحد و ثابت توزیع می شد. این مسئله از چند لحاظ حائز اهمیت بود: اولا، روانشناسی دلالی و چانه زنی در خرید و فروش را حذف می کرد. ثانیا، آرامش و راحتی خیال همه را تأمین می کرد. چرا که هر کسی می دانست با چه مقدار پول، چه کالاهائی را می تواند بخرد و نگرا ن فردای خود و فرزندانش نبود. ثالثا؛ همه می دانستند که جامعه دچار بحران و تورم اقتصادی نخواهد شد و قیمتها بالا نخواهد رفت... پروفسور احمد شفائی که از شوروی قهر کرد و پس از بازگشت به ایران، از تنهائی و گرسنگی مرد، در کتاب ضد شوروی و ضدسوسیالیستی خود تحت عنوان«سی و هفت سال در شوروی» ناخواسته، در این مورد توضیحات خوبی داده است که هر انسان منصفی به حقانیت و درستی این کار دولت شوروی پی می برد.
اما، چه شیوه هائی مقابله برای مقابله با قیمت ثابت بکار بسته می شد؟ توجه کنید! فروشنده، کالاهای توزینی را در ورقهای کاغذی ضخیم می پیچید و عملا بجای یک گیلوگرم، هفتصد گرم به خریدار تحویل می داد و قیمت را هم "روند" می کرد. مثلا، قیمت یک کیلو برنج اگر ٨٨ کوپک بود، باقیمانده یک روبل را پس نمی داد. بموازات این کارها، یک نوع جو مسمومی ساخته بودند که، هر فرد معترض به حق خود را، انگشت نما نوده و منفور معرفی می کردند.
با اینکه اتحاد شوروی، کشور وفور نعمت و فراوانی بود ولی، مردم برای خرید اغلب کالاها صف می کشیدند. مثلا، خریدن نان که «طرفداران اصلاحات»، وفور و ارزانی آن را بهانه ای برای افزایش قیمت نان اعلام کردند، هیچوقت بدون ایستادن در صف ممکن نبود. دلیلش خیلی ساده بود. با ساعتها تأخیر نان را به مراکز فروش می رسانیدند. بسیار اتفاق می افتاد که با احتکار کردن مخفیانه، کمبود برخی کالاها را شایع می کردند و سپس آنها را "زیرمیزی" به قیمت گرانتر می فروختند. بدین ترتیب و به هزاران اشکال دیگر، این شیوه را تعمیم داده و یک اقتصاد سایه ای نیز براه انداختند. حیف و میل اموال عمومی، آتش زدن انبارها، مغازه ها و فروشگاهها، رایج ترین شیوه طرفداران سرمایه داری در کشور سوسیالیستی بود که از سالهای ۱٩٣۰ تا آخرین روزهای موجودیت اتحاد شوروی ادامه داشت. این موارد، تنها بخشی از حیله گریهای علنی ضد انقلاب بود که هر تازه واردی می توانست در عرض چند روز به کنه مسئله پی ببرد. برای من همیشه این سؤال مطرح بود: مقامات و مسئولین دولتی و حزبی، چگونه این مسائلی را که من در عرض چند روز می بینم و می فهمم، نمی بینند و چاره ای برای آن نمی اندیشند؟ اصل موضوع روشن بود. ایجاد نارضایتی عمومی، زمینه سازی برای اجرای اهداف خود. هر چند که این نارضایتی ها هیچوقت جنبه ضد سوسیالیستی بخود نگرفت.
مخالفان سوسیالیسم، مغرضان و نا آگاهان سیاسی، بدون ریشه یابی چنین معایب و مشکلاتی و بدون دیدن سازماندهندگان و بازیگران پشت پرده، بی هیچ دلیل مقنعی، آنها را ناشی از نا کارآمدی و نقص نظام سوسیالیستی معرفی کرده، به تقدیس مالکیت خصوصی پرداختند و همانطور که عیسی حسین اوفها ضدیت با سوسیالیسم را به بلشویکها نسبت می دادند، اینها نیز با کمونیستها مرتبط می دانند. اما، واقعیت غیر از آن بود. دستان خرابکار ضدانقلاب داخلی در هماهنگی با مخالفان خارجی عدالت اجتماعی، در پشت همه این مسائل، قابل کتمان نیست.
ستیزه گران با عدالت اجتماعی، ابتدا "نا کارآمدی سوسیالیسم، عقب ماندگی و ضعف اقتصادی شوروی" را بعنوان عامل شکست سوسیالیسم معرفی کردند ولی، وقتی که در مقابل دستاوردهای سوسیالیسم و زندگی مرفه انسان شوروی، توان مباحثه با زبان آمار و ارقام را از دست دادند، "اشتباهات دوره رهبری استالین" و سپس، نبود آزادیها و حقوق انسانی را عامل آن عنوان کردند. اما، هم آن و هم این ادعای آنها کاملا واهی و بی اساس است. چرا؟ به این دلایل ساده. اولا؛ تعریف آنها از آزادی و حقوق انسانی چیزی جز شعارها چوچ نیست و علاوه برآن، آن کدام آزادی و حقوق انسانی است که با کار، مسکن، تحصیل، بهداشت و درمان و حتی استراحت رایگان برای همه، که در جامعه سوسیالیستی جامه عمل پوشیده بود، مخالف است! ثانیا؛ کدامیک از نظامهای تاریخ، از جمله سامانه غیرانسانی و سارقانه سرمایه داری کارآمدتر از نظام سوسیالیستی بوده و توانسته است بر مصایب و مشکلات اجتماعی به اندازه سوسیالیسم غلبه کند که قرنها دوام آوردند. ثالثا؛ اگر بفرض واقع، ادعای نبود آزادیهای فردی و اجتماعی در جوامع سوسیالیستی را، واقعی تلقی کرده و آن را علت شکست اتحاد شوروی معرفی کنیم، در این صورت، باید به این سؤال پاسخ داده شود: مگر نظامهای برده داری، فئودالی و بویژه سرمایه داری بر اساس رعایت آزادی های فردی و اجتماعی توانستند و می توانند قرنهای طولانی به موجودیت خود ادامه دهند؟ مگر همین نظام سرمایه داری، بخصوص در آمریکا و اروپا با کشتار میلیونی انسانها قوام و دوام نیافته است؟ چنین حکمی هیچ پایه منطقی ندارد. وانگهی، در این صورت، کشور ایالات متحده آمریکا که با کشتار و منقرض کردن بومیان اتازونی بدست مهاجران سفید پوست و نژادپرستان اروپائی در سرزمینهای آنها تشکیل شد، نمی توانست اصلا موجودیت یابد. این گونه استدلالهای «من درآوردی» و دور از منطق سیاستگزاران سرمایه داری فاقد ارزش توجه است. مسئله تخریب عدالت اجتماعی در جامعه، علل خالص طبقاتی داشت و ستیز با آن تحت عنوان "جنایات استالین" هم نقش کاتالیزاتور آن را بازی کرد و در آینده هم چنین خواهد شد.
در چنین شرایطی، در وسط دهه ٨۰ میخائیل گارباچف درست با طرح چنین معایب و نواقصی در جامعه شوروی و اصلاح آنها بر سر کار آمد. هنوز دوسالی نگذشته بود که مردم به وراجی های دائمی، سفرهای خارجی متعدد و امتیاز دادنهای او به غرب بدگمان شدند. مردم مخالفتی با نظام سوسیالیستی نداشتند. ساختار شکنی تدریجی و همنشینی دائمی وی با جرج سورس را که آن سالها در مسکو رحل اقامت افکنده بود، درک می کردند و می دیدند. بتدریج امید مردم به اصلاحات گارباچف، به یأس مبدل شد و آرام- آرام پشت او را خالی کردند. در چنین وضعیتی، با یک صحنه سازی محیلانه، گارباچف استعفا کرد و یلتسین بمیدان آمد و امید مردم مبنی بر رفع معایب و نواقص جامعه، به وی بسته شد و...و در نهایت یلتسین هم مرتکب آن جنایتی شد که همه بشریت شاهد است. در این دوره، نه رهبران تخریب و نه مردم، هیچوقت برعلیه سوسیالیسم حرفی نزدند. هیچ کس برعلیه سوسیالیسم شعار نداد. اما، هر روز شوکهای جدیدی به جامعه وارد می شد. درست در نیمه شب، قیمتها را ۵-۱۰ برابر بالا می بردند. تصور کنید اگر موجودی یک خانواده برای خرید یک نان کفایت می کرد، روز بعد، چه کار می توانست بکند. و یا، درست در نیمه شب اعلام می کردند؛ اسکناسهای صد روبلی، فقط تا ساعت شش عصر فردا اعتبار دارند. مردم از نیمه شب در مقابل بانکها به صف می ایستادند و... نمی دانستند به فکر نان فردای خود باشند و یا بفکر اعتراض. چون ارزش مقدار پولی که در دست داشتند، شبانه ۵-۱۰ برابر کاهش داده می شد. کارخانه ها یکی بعد از دیگری تعطیل می شدند. حقوقها پرداخت نمی شد... بدین ترتیب، با وارد آوردن شوک های متعدد، در جلو چشمان بهت زده مردم، طی یک کوتای خائنانه با شرکت یلتسین- کراوچوک- شوشکویچ بفرماندهی مستقیم جرج بوش(پدر) و یاری همه جانبه شبکه باندهای خرابکاری آموزش یافته در مراکز «جامعه آزاد» جرج سورس که بعد از بقدرت رسیدن گارباچف در اتحاد شوروی فعالیت گسترده ای داشتند، پشت سوسیالیسم را بر زمین کوبیدند و تمام دست آوردهای انقلاب اکتبر را تحت نام استالین ستیزی، بباد دادند. مردم زمانی بخود آمدند که در بن چاه بودند و کار از کار گذشته بود.
باز هم ادامه دارد...
بخش نخست این نوشتار را از آدرس زیر بخوانید:
http://sikhunak.blogspot.com/2009/09/blog-post_9434.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر