خانواده داماد با گل وشيريني وارد شده بودند ما مانده بوديم مراسم خواستگاريس يا عقد كنان همه نشسته بودند وفارغ از اوضاع مملكت وحرف بود از گذشته ها از قديمها از زندگي هاي گذشته منم نشسته بودم بي خيال لز اوضاع با موبايلم بازي مي كردم گفتم بپرسم ببينم اين خانواده اتوكشيده دامادچقدرسياسي هستندبه پدردامادگفتم قديمها بهتر بود اينقدردروغ و ريا نبود پدر دامادهم گفت نه عزيزم شما زمان شاه نبوديدببينيد چقدرمردم خفت وخواري مي كشيدند شمانبوديد تاببينيد كشور دست اسرائيل وامريكا بود منم گفتم امريكاكه هنوز بهترازروسيه است دراين ميان دامادهم به حرف آمد وگفت حق باشمانيست زمانهاي قديم خيلي بدتربود اما دراين 4 سال با آمدن احمدي تژاد مملكت به گونه بي سابقه به ابرقدرت تبديل شده منم گفتم بله از لحاظ تجاوز وشكنجه وتهديد تهديد به ابرقدرت شده كدام كوچك قدرتي جرات تجاوز وسوزاندن دخترها راداره كه ديديم دامادشروع كرد به حمايت از ا.ن وزيرسوال بردن گفته هاي من وبدوبيراه گفتندبه ميرحسين ماگفتيم بسم الله مراسم خواستگاري تبديل شد به ميتينگ ا.ن ازعدالتش گفت از مبارزه بافساد وشكستن گردن خانواده هاشمي وجالب اين بودخانواده دامادهم داشتن از نطق پسرشان لذت مي بردند كه دراين بين ناگهان عروس خانم كه تاحالا ساكت نشسته بودبرگشت به آقاي دامادگفت شمابفرمائيد بيرون وبادختري از تبارا.ن ازدواج كنيد من به خواستگاري كه حامي ا.ن است جواب بله نمي دهم واگر مي دانستم از اول كه شما حامي اين دولت هستيد اجازه تشريف فرمائي راهم نمي دادم ومراسم به هم خورد درحالي كه همه نگاههاباتعجب به من بود ومن هنوز مشغول بازي باموبايلم بودم اين اتفاق همين ديشب افتاد.
برداشت از وبلاگ باران گناه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر