این غزل را ایشان در جلسهای که با ناشنوایان داشتند، قرائت کرده و سعی کرده بودند از زبان ناشنوایان به توصیف حال و روز و خصوصیتهای خودشان نیز بپردازند و جالب تر از همه چیز شاید، تخلص ایشان به "امین" است.
از آنجایی که نویسنده این سطور -که از قضا دستی هم در شعر و شاعری دارد- شعر ایشان را توصیف چندان دقیقی از ویژگیهای ایشان نیافت، سعی نمود در جوابیهای با همان ردیف و وزن، ویژگیهای ایشان را یک بار دیگر مرور کند.
در این شعر سعی شده است یکایک ابیات تا جای ممکن پاسخی باشند بر ابیات شعری که مقام رهبری گفته است.
در ابتدا شعر وی و سپس جوابیه این حقیر در پی می آید:
مناجات ناشنوایان ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی ویرانهئیم و در دل گنجی ز راز داریم با هر كسی نگوییم راز خموشی خویش آیینهایم و هرچند لب بستهایم از خلق از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را از ظن خویش هركس، از ما فسانهها گفت در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو آیینهسان برابر گوییم هرچه گوییم خط نگه نویسد حال درون ما را لب بسته چون حكیمان، سرخوش چو كودكانیم با دُرد و صافِ گیتی، گه سرخوش است گه غم از وادی خموشی راهی به نیكروزی است كس راز غیر از ما، نشنید بس "امین"ایم | جوابیه به غزل- مناجات شنوایان ما خیل خفتگانیم ما را تو می شناسی ویرانهایم و در دل آرامشی نداریم با هر کسی نگوییم راز تحجّر خویش
با صد دروغ بستیم گوش و زبان خود را از ظن خویش گفتیم افسانهها که دانی چندی مریض گشتیم، بعدش علیل گشتیم جز کذب غیر و تهمت، چیز دگر نگوییم آری فقط تو دانی حال درون ما را عمری گذشت و جز ظلم بر دیگران نکردیم تکفیر و قتل و غارت چندیست حرفه ماست عمریست در خموشی، نوری نمانده ما را کس حرف راست از ما نشنید بس "دروغ"ایم |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر