سرخط خبرهای پیک ایران

۱۳۸۸/۶/۸

شفیعی کدکنی از ایران رفت


شاید مسافران فرودگاه بینالمللی امام خمینی (ره) هم نميدانستند پیرمردی که چمدان به دست کنارشان ایستاده تا پلههاي هواپیما را بالا برود و برای همیشه با دلبستگیهاي سرزمین مادریاش خداحافظی کند، کسی است که فرهنگ این سرزمین مدیون سالها از خود گذشتگی اوست و آنگاه ما اینگونه بیسروصدا از دستش دادهایم.
دنیای اقتصاد: شاید مسافران پنجشنبه شب فرودگاه بینالمللی امام نميدانستند آوازخوان «کوچه باغهای نیشابور» برای اینکه دیگر طاقت خیلی چیزها را نداشت مجبور شد اسباب اثاثیهاش را جمع کند و به رفتنی تن بدهد که یک عمر از آن گریزان بود.

پنج شنبه شب گذشته دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر و پژوهشگر برجسته، تهران را به مقصد آمریکا ترک کرد تا فصل تازهای را در آغاز دهه هفتم زندگیاش پیش بگیرد، اما تردیدی وجود ندارد که صندلی خالی آقای دکتر، سالها در دانشگاه تهران خالی خواهد بود و دانشجویان حسرت روزهایی را خواهند خورد که مثل برق از کنارشان گذشته است. کسی شک ندارد که شفیعی کدکنی برای جامعه فرهنگی ایران ارزشمندتر از تصور خیلیها بود؛ هرچند هیچ عکاس و خبرنگاری در فرودگاه حاضر نبود تا رفتن همیشگی او را به تصویر بکشد و کسی غیر از خانوادهاش برای بدرقه او نرفته بود. خبر رفتن شفیعی کدکنی به آن سوی آبها زمستان گذشته دهان به دهان چرخید، اما کسی آن را جدی نگرفت. ماجرا از این قرار بود که استاد در یکی از کلاسهاي درسش قصد خود برای عزیمت به خارج از کشور را مطرح میکند و از دانشجویان ميخواهد تا کارهای نیمه تمامی را که به او مربوط ميشود، انجام دهند. آن روزها یکی از دانشجویان حاضر در آن کلاس خبر را با خبرنگار یکی از روزنامهها مطرح ميکند و نگران اتفاقی است که قرار است شکل بگیرد. رفتن شفیعی کدکنی آن روزها برای اولین بار در یکی از وبلاگها منتشر شد، ولی کسی جدیاش نگرفت. رسانهها از یک طرف اصل خبر را شایعه نویسنده وبلاگ ميدانستند از طرفی دیگر نميتوانستند به راحتی از کنارش بگذرند. حتی همین اواخر یکی از نشریات تقریبا زرد یک بار دیگر به قول خودش به آن شایعه دامن زد و یادآور شد که خوشبختانه خبر تنها در حد شایعه باقی مانده است. همه چیز همینگونه گذشت تا یکی از روزهای هفته گذشته فیض شریفی شاعر و منتقد شیرازی و از دوستان چهره بلند آوازه ادبیات ایران یک بار دیگر خبر رفتن شفیعی کدکنی را برای نویسنده همان وبلاگ تشریح کرد. انگار شفیعی کدکنی با تلفن از دوستانش خداحافظي ميکرد. به هرحال آنقدر دست روی دست گذاشتیم و منتظر ماندیم تا بالاخره اتفاقی که نباید افتاد و شفیعی کدکنی به دعوت دانشگاه پریستون ترجیح داد زندگیاش را در آمریکا ادامه بدهد و در همان جا به تدریس بپردازد. او اولین استاد برجستهای نیست که رفتن را به ماندن ترجیح داد؛ اما تا این لحظه آخرین نفر از نسل طلایی اساتید ایرانی است که بیشتر از این ماندن را تاب نیاورد. شاید هم از مهمترین استاد دانشگاههاي ایران به شمار بیاید که تاکنون ترک وطن کرده است. پنجشنبه گذشته شفیعی کدکنی آخرین لحظات تهران را با دوستان قدیمیاش مرتضی کاخی و محمد رضا حکیمی و خانوادهاش گذراند. انگار دعوت دانشگاه پریستون یکساله است، ولی چون شفیعی گرین کارت دارد قصد کرده سالهاي بیشتری را در آمریکا بگذراند. جامعه دانشگاهی ایران یکی از علمیترین چهرههایش را از دست داد. برای آنهایی که مثل مرتضی کاخی یک عمر را با شفیعی گذراندند این روزها، به تلخی زیتونهاي رودبار ميگذرد. حتما تا چند وقت دیگر که دانشگاهها پس از تعطیلات تابستانی کار خود را شروع کنند روزهای تلخ دانشجویان دانشگاه تهران هم آغاز میشود که ناگهان با صندلی خالی استادی روبهرو خواهند شد که یکسال و اندی پیش بارها روی آن نشسته بود و خداحافظی قیصر را اشک ریخته بود. مهرماه که بیاید تازه روزهای تلخ آغاز میشود و خیلیها تنها ميایستند و زمزمه ميکنند:

«به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد، به جز این سرا، سرایم
«سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کوير وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفهها، به باران، / برسان سلام ما را»

هیچ نظری موجود نیست: