سعید مرتضوی برای ما روزنامه نگاران، یادآور یک عمر دربه دری و بی خانمانی است و روزهای خانه به دوشی. تعطیلی روزنامه ها و بیکار شدن های پیاپی و بازداشت و زندان .
قاضی بی سوادی که در سال 1377 به یکی از سرشناس ترین روزنامه نگاران ایرانی گفته بود ازشمس الواعظین دوری کند چون ریمیل دارد و در مقابل حیرت این روزنامه نگار تاکید کرده بود که ریمیل شمس به کامپیوتر وصل می شود!
قاضی دروغگویی که قرینه ای برای پزشک احمدی بود که در اصل پزشک نبود بلکه هنرش کشتن زندانیان مبارز به وسیله آمپول هوا در زندان های دوره رضا شاه بود. اما تنها پزشک کشور بود که با عنوان پزشک احمدی شناخته می شد و مرتضوی هم تنها قاضی کشور است که با عنوان قاضی مرتضوی شناخته می شود او هم قاضی نبود بلکه هنرش کشتن و بستن و زدن و شکنجه دادن بود.
بیمار جنسی ای که پرونده فساد اخلاقی اش در دادگاه انتظامی قضات همچنان خاک میخورد اما تمام بازداشت شدگان سیاسی و مطبوعاتی را متهم به فساد اخلاقی کرد و زیر نظر او بدترین آزار های جنسی و تعرضات اخلاقی به پاک ترین جوانان این مرز و بوم شد.
همیشه فکر میکردم که روز برکناری او بهترین روز زندگی ام خواهد بود که خون به دل ما کرده بود و امروز با اینکه معتقدم باید تفکر مرتضوی رخت بر بندد از دیار ویران شده من و از طرفی تاکید دارم بر محاکمه او و پاسخگویی به مردم کشورم که جوانان پاک و بیگناهشان با دستور و نظارت این جلاد شکنجه شده اند اما در عین حال نمی توانم خوشحالی خودم را از رفتن او که بدترین خاطره های زندگی نسل روزنامه نگاری بعد از خرداد 76 را رقم زد پنهان کنم.
روزهای درد و خانه به دوشی و عدم امنیت و آرامشی که با آمدن نام او رخت بر می بست . به قول شمس الواعظین که بارها توسط مرتضوی احضار و بازجویی شده و بعد به زندان رفته است، روزنامه نگاران ایران امروز باید جشن بگیرند ومن امروز چقدر دلم میخواست با احمد زیدآبادی، عیسی سحرخیز و سعید لیلاز، که هر یک در مقطعی اساتید من بوده اند و به من آموخته اند حرمت قلم را تماس بگیرم و این شادی را با آنان شریک شوم.
کاش زندانبانی انصاف کند و در این تیرگی ها ، این خبر را به آنان بدهد. به محمد قوچانی و بهمن احمدی امویی و سایر همکارانم که این روزها در درون دیوارهای تنگ و تاریک اوین ، تاریخ مستند کودتا را نظاره گرند و خواهند نوشت برای کودکان ما و کودکان کودکان ما و کودکان او و کودکان کودکانش.
راستی فاطمه مرتضوی چگونه نسبتش با پدر را پنهان می کند و محمود و احمد چه می اندیشند درباره پدری که جلاد مطبوعات لقب تاریخی اوست .
از سایت رویداد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر