نه این که خوشحال باشم از این که این کابوس،کابوس نبود و واقعیت بود، از خواندِ خبرش هم شرمام میشود. اما همین چند روزِ پیش عدهیی که خود را وفادار به نظام و هرچه که در آن اتفاق میافتد میخواستند از غصهی گمراه شدنِ کروبی بمیرند! همانهایی که کروبی را به راهِ راست دعوت میکردند. حالا معلوم شد که کروبی به راهِ راست دغوت نمیشد، بلکه به این دعوت میشد که کج راه برود، تا راهِ کجِ عدهیی شبهِ انسان راست به نظر برسد.
بهراستی که وقاحت میخواهد، این نامه را خواندن و باز هم سند خواستن. بلاهت میخواهد این اندیشه که کسی پول بگیرد تا خودش را بیآبرو کند و خانوادهاش را سرافکنده کند. انسانهایی که میکوشند تا این موضوع حل و فصل نشود، از دو حالت نمیتوانند خارج باشند، یا متجاوزند و جنونِ شهوت دارند، یا این که از ترسِ بیآبروتر شدن، چوب لای چرخهای گارییِ حقیقت میگذارند.
هرکس میگوید حقیقت تلخ است، دروغگویی بیش نیست! حقیقت بسیار شیرین است، حتا اگر به زهر آغشته باشد، اشک در پی داشته باشد، اندوهگین کند، بسوزاند و خرد کند. وقتی همچنین مردی پیدا میشود که با این صراحت و جرأت، چنین مسألهیی را بازگو و فاش کند، آدم ذوق میکند از این که هنوز هم نسلِ آدمهایی که برایِ خودشان، یا حداقل فقط برای خودشان چیزی نمیخواهند هنوز هم نمرده.
از وبلاگ آزاد باشیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر